چيزي شبيه به يك گلايه ي دوستانه!

من گرچه هيچ كاه دوست فوق العاده اي محسوب نشدم اما سعي كردم حداقل يك دوست خوب باشم.

هميشه ارزشمندترين هاي زندگيم را در اختيار ديگران قرار دادم. هميشه در لحظاتي كه احتمالا براي خود من هم بسيار مهم تلقي مي شد براي كارهاي مهم دوستانم وقت داشته‌‌ام. اگر كسي پرسيده، براي اينكه حس "نامحرمي" نكند شخصي ترين مسائلم را گفتم.

و خبيثانه است اگر ارزش گزاره هاي بالا را زير سوال ببريم وقتي بگويم كه با ارزش ترين چيزهاي زندگي من فيلم هايم هستند و حساس ترين لحظه هاي زندگيم وقتي است كه پرسپوليس بازي دارد.

وقتي كسي درست وسط دربي تهران با من تماس مي گيرد و مي گويد كه با معشوقش به هم زده.دقيقا مثل اين است كه من درست وقتي سر قرار مهم تريم جمله قرار است از دهان معشوقش خارج شود زنگ بزنم و گله كنم كه چرا پرسپوليس باخت.

دوستان خوب من:

خودخواهانه است كه دوست پسر زشتمان با آن صورت پر از جوش و موهاي مسخره اش را مهمتر از پرسپوليس (كه سروره استقلاله!) در نظر بگيريم.

مطمئنا اگر كوبيريك مي دانست كه شما روزي به فيلمش مي گوييد پورنوگراف باز هم آن را مي ساخت و باز هم مورد تحسين منتقدان قرار مي گرفت. پس چرا انقدر خود را مهم فرض مي كنيد كه به بزرگي همچون او توهين كنيد.

 شك نكنيد كه با بي ارزش شمردن يك شاهكار هنري و گم كردن آن اگر به طرز معجزه آسايي شخصيت خود را زير سوال نبريم قطعا شخصيت كارگردان را هم زير سوال نخواهيم برد.

اينكه بزرگترين اشتباه زندگي مرا كه فقط محض كم شدن عذاب وجدانِ اعمال بي شرمانه تان براي شما بازگو شده توي سر من بكوبيد اينكه بگوييد فلاني**** بعد كاملا محبت آميز از من تستي 360 بخواهيد اينكه حتي ارزش 2 ساعت وقت شما را نداشته باشم( آن هم دو ساعتي كه خودتان خبر نداريد قرار است چه لذتي از آن ببريد!) اين كه جلوي كسي كه اولين بار با تلفن با او صحبت مي كنيد و اتفاقا نسبتي هم با من دارد مزاحم خطاب شوم فقط و فقط باعث مي شود من بيشتر احساس خوشبختي كنم:

قطعا مشكل از من نبوده!

 

پاورقي1: من نمي دانم كارگر ساختمان بغلي كه سر ظهر صداي پتكش مخل آسايش است و نصف شب آوازش اين همه حق و حقوق را دقيقا از كجايش آورده كه نارنجكش را بياندازد زير پايم و مرا تا مرز لال شدن ببرد بعد هم با كمال وقاحت "ماچ" بفرستد!

پاورقي2: اگر كاسني تلخ است از بوستان است! تلخي اين پست را (براي آن ها كه بايد تلخ باشد) با شيريني خودتان نوش جان كنيد

پاورقي3: راست مي گفت"اينم من" خر اين مملكت گل و بلبل هم آنقدر اعتماد به نفس پيدا كرده كه اگر دوبار مستقيم نگاه كردنش شد 3 بگويد فلاني عاشقم شده!

پاورقي4: اين**** كه اين بالا گذاشتم واقعاتوهين بود نه به مادرم نه به خواهرم به خودِ خودم! كسي خواست بگويد تا برايش بگويم چه بود! حالا شما بگوييد ما براي اين دوست نسبتا محترم تستي چه بنويسيم كه خدا را خوش بيايد!

پاورقي 5: به خدا اگه با شما بوده باشم حاجي آخه ما مگه يه حاجي بيشتر داريم؟(گريه  زياد)

 

من آرزو مي كنم!

از يك جايي بلاخره بايد شروع شود. هر شب به اين اميد كه اين "همان جا است" به خودم قول مي دهم. قول مي دهم كه از فردا شب ها شام نخورم قول مي دهم كه روزي 1 ساعت بيشتر ستار نزنم و اين 2-3 سال را براي رضاي خدا بچسبم به درسم. قول مي دهم كه كمتر حرف بزنم و بيشتر گوش كنم. قول مي دهم كه روزي نيم ساعت بيشتر رمان نخوانم. قول مي دهم كه...

ولي ديشب هرچه كردم دلم راضي نشد كه امشب با بقيه شب ها فرق مي كند و اگر قول دهي حتما فردا به آن عمل خواهي كرد. هر چه كردم دلم راضي نشد كه اين جا ديگر "همان جاست".

يعني فكر نمي كنم جايي باشد با اين خاصيت كه عقل مرا به اندازه ي ستار نزدن و به جايش جغرافي خواندن زياد كند. شعور من در حدي نيست كه شام نخورم كه به جايش "سها" توي تولد "هنگام" از هيكل من خوشش بيايد. بنابراين در آستانه ي سال نو سعي كردم قوانين جديدي براي زندگيم تعيين كنم كه سعي براي رسيدن به آن ها حداقل به اندازه‌ي امسال زجر آور نباشد. 

اين يك سالي كه در سعي براي خوب بودن از نظر ديگران گذشت به من ثابت كرد اين كه آدم سعي كند به جاي خواسته هاي خودش به خواسته هاي ديگران برسد از "هيچ جا" شروع نمي شود. حتي اگر خودِ آدم يك سال سعي كند.

پاورقي 1: من نمي دانم اين كه يك نفر invisبيايد خبيثانه تر است يا اينكه من بروم توي يكي از اين سايت هاي مچگيري مچش را بگيرم؟

پاورقي2: معاشرت با آدم هاي بهتر در سال جديد قطعا حال مرا بهتر خواهد كرد.

پاورقي3:امسال عزمم را جزم كردم كه به هيچ وجه به كسي فيلم ندهم. نخواستيم لذت هايمان را با كسي تقسيم كنيم آقا جان نخواستيم!

پاورقي4: سال جديد واسه همممون سال بهتريه من مطمئنم...عيدتون مبارك

ببین!یه سری چیزا هستن که به ظاهر خیلی بدیهی میان. مثلا خودکشی یعنی اینکه خودتو بکشی. ولی مساله جایی پیچیده می شه که تو حس می کنی برای زنده موندن نیاز داری خودتو بکشی.

پ.ن: من الان شدید نیاز دارم خودمو بکشم. حیف دم عیده...یعنی اگه مطمئن بودم توی بیمارستان هم عیدی میدن به آدم حتما این کار رو می کردم.

 

روزنگار

قفسه‌ي مربوط به كتاب‌هاي زيست پيدا نمي شود. اول فكر  مي كردم مربوط به همان عادت قديمي است كه هميشه چيزهاي جلوي چشمم را گم مي كنم. درست نمي دانم چرا ولي هميشه چيزهايي را گم مي كنم كه درست جلوي چشمم هستند. و هميشه مادر مي آيد برايم پيدايشان مي كند. و ستاره غر غر مي كند كه چرا اتاقت مرتب نيست. و مي ايستد پشت در و تا 3 مي شمرد كه من اتاقم را جمع كنم ولي اتاق من هيچ وقت مرتب نيست و من هميشه چيزهايي را كه جلوي چشمم هستند گم مي كنم.

يكي يكي كتاب‌هاي عجيب و غريب از جلوي چشم هايم مي گذرند ولي هيچ كدامشان هيچ ربطي "زيست" ندارد. عصبي مي شوم. به ساعت گوشي نگاه مي كنم كه 6.15 است چون 45 دقيقه عقب است ساعت حالا 7 است و من بايد جلوي فروشگاه...اسمش چه بود؟يادم نيست دوباره اس ام اس را نگاه مي كنم: ساعت 7 فروشگاه "همون" ؟نه نه هامون. يادم افتاد دفعه‌ي قبل خوانده بودم هومن!

مي روم جلوي در پسرك فال فروش طبق معمول ايستاده. از او فال مي گيرم مي پرسد كه قبلي را گم كردم و من تازه يادم مي آيد كه امشب بار دوم است از او فال مي خرم. مي آيم بيرون 6.30 به وقت من 7.15 دقيقه به وقت دنيا.

با هم بر مي گرديم توي كتابفروشي.من مي گويم كه بخش زيست را پيدا نمي كنم و او هم مي گردد و پيدا نمي كند. يعني مطمئن بودم كه پيدا نمي كند. چون هميشه چيزهايي كه من گم مي كنم را مادر بايد پيدا كند. مامور دم در كيفم را مي گردد و مي پرسد كه اين كتاب ها را از كجا گرفتم و من هم مي گويم كه بار سوم است كه امشب اين سوال را مي پرسد. پسرك فال فروش نيست هر چه مي گردم. گم شده. جلوي در شلوغ است. مطمئنم اگر مادر بود پسرك را برايم پيدا مي كرد.

ماشينش آرامش بخش است. از بوي تند عطر خبري نيست. برگ اول كتاب ها چيزهايي مي نويسد. مي خواهم چراغ را برايش روشن كنم اما نمي دانم چرا منصرف مي شوم. كتاب را مي دهد دستم. هدیه ای که من باید به دست صاحبش برسانم. اصلا نمي خواهم بدانم چه نوشته ولي ابلهانه بازش مي كنم. يادم نيست چه اما چيزي مي گويد كه منصرف مي شوم شايد هم با نگاه منصرفم مي كند. اصلا نگاهش هم يادم نمي آيد فقط مي دانم كه آبله گرفته بوده يك زماني. جاي جوش كنده شده روي پيشانيش را خوب به خاطر دارم. قرار بود كه توي ماشين فالم را بخوانم اما فراموش مي كنم.

اتاق نامرتب است. سي دي ام را گذاشته ام لاي يكي از كتاب ها كه نبايد برگ اولشان را بخوانم. بنابراين كتاب را تكان مي دهم تا سي دي از لايش بيافتاد. سي دي روي زمين گم مي شود. بعد خودش خود به خود مي رود زير پايم و پيدا مي شود. توي سي دي چشمم مي افتد به "آتش در نيستان" ياد زيبا مي افتم زن هوشنگ محجوب. با روناك براي آهنگ رقص طراحي كرده بودند و چقدر هم قشنگ مي رقصيدند. ياد نگاه هوشنگ افتادم كه مثل اسمش محجوب بود ياد نامه ي خود كشي اش كه بعد طلاق از زيبا نوشت و گذاشت روي ميز گريه ام مي گيرد. يادم نيست توي نامه چه نوشته بود ولي خوب يادم هست كه جملاتش تاثير گذار بود و خوب يادم مانده بود. هر چه مي گردم مادر نيست كه از او بپرسم در نامه چه نوشته بود. منتظر می نشینم تا خود خود به خود پیدا شود.

 

پاورقی۱: دیر وقت است و حوصله ی دوباره خواندن نوشته ام را ندارم اما قول می دهم فردا دوباره بخوانمش.

پاورقی۲: برای رضای خدا هم که شده انقدر من من نکنید:دی

پاورقی۳: پشت یک وانت نوشته بو سینا پسرم یادگار پدرم من از آن موقع دارم سعی می کنم بفهمم یعنی چه! هزار جور راه رفتم زن صیغه ای و عقدی و... جواب نمی دهد!شما می دانید یعنی چه؟

روزنگار!

1-از همان هفته‌ي پيش سعي كردم يك چيزي بگويم كه حداقل به خاطر "بزرگراه گمشده" بودن اينجا نشاني از "من هر طور كه بخواهم خاطراتم را به خاطر مي آورم" داشته باشد. شايد امشب پاي 90 تمامش كردم اما خوب به حالا كه دقيق تر فكر مي كنم من نمي توانم حرف نزنم:

2-مي نشينم پاي نت تا مطالب مربوط به يك سمينار نمي دانم از كجا آمده‌ي زيست را جمع و جور كنم. و اين دقيقا تير خلاصي است براي روز بي فايده‌ام.

قرار است من در مورد بيماري به نام body dysmorphyc disorder مطالب اوليه را پيدا كنم. يك بيماري كه درست عكس خود شیفتگی است و اختلال بد شكلي بدن يا خود بدريخت بيني (!) ترجمه شده . هيچ پايان‌نامه‌اي به زبان فارسي در اين زمينه وجود ندارد و اين يعني هيچ دانشجويي به ذهنش نرسيده كه اين مي تواند مسئله‌ي مهمي باشد. يعني از نطر هيچ دانشجويي آمار عمل هاي زيبايي در ايران عجيب نيست و يعني...

چند تا تست پيدا مي كنم كه تشخيص دهد مثلا دانش آموزان مركز ما چند درصد شان اين درد بي درمان را دارند. به سوال 10 نرسيده تست ا مي بويم مي گذارم كنار:

از نظر دوست پسر/دختر تون در مورد سايز كمرتون راضي هستيد؟

حالا هر چقدر هم كه به لطف ترجمه ی فوق العاده‌ي من سوال آبكي جلوه كند همين سوال آبكي را هم كه نمي شود داد دختر دبيرستاني ایران جواب دهد . در خوشبينانه ترين حالت 70 درصد دختران مركز ما با پسري ارتباط دارند كه باز هم در خوشبينانه ترين حالت تنها اسم 50 درصد اين پسرها را مي شود گذاشت دوست حالا اينكه چند درصدشان اصلا سايز كمر دوست دحترشان را مي دانند... حالا اصلا به فرض كه دوست پسر همه ي هم مدرسه‌اي هاي من راجع به سايز دوست دخترهايشان اعلام نظر مي كنند و دخترها هم اصلا به اين بهانه كه خاك بر سرت تو فقط به سكس فكر مي کنی با آن ها قطع رابطه نكنند. كدام عقل سالمي مي گويد به مسئولين مدسه بگو مي خواهم چنين تستي از دانش آموزانتان بگيرم؟

3-اس ام اسي تهديد آميز از شماره‌اي ناشناس مي رسد كه اين چه فيلم بدي بود دادي به من. حالا فكرش را بكنيد كه فيلم مد نظر دوست ناشناس ما راننده تاكسي بوده!

راست مي گويد چون مثلا يك صحنه صداي ناله هاي شهوت انگيزي از صندلي پشت تاكسي مي آمد فيلم حتما بد بوده اصلا مسئله‌اي نيست با معيارهاي اخلاقي او راننده تاكسي(گرچه من نمي دانم چرا) ولي بد بوده. به او قول مي دهم كه فيلم "خوبي"برايش پيدا كنم. اما هرچه مي گردم فيلمي كه هم با معيارهاي آدمي كه يك بار در تمام عمرش فيلم درست و حسابي ديده خوب باشد هم با معيارهاي دوست من گير نمي آورم.

4-جايي خواندم مدتي در دست‌شويي هاي بين راه آمريكا شيرهايي گذاشته اند كه معتقد بودند كه در صرفه جويي بسيار موثر خواهند بود.

بار اول كه دستت را زير آن مي گرفتي مقداري صابون رويش مي ريخت. بار دوم مقداري آب و بار سوم هواي گرمي از لوله خارج مي شد كه دستت را خشك كند. براي طراح چنين وسيله اي همه‌ي آدم ها يكسان بودند. حالا مثلا اگر يك مسلمان بخواهد با چنين شيري وضو بگيرد مسلما به صرفه جويي آب كمكي نخواهد كرد.

5- دوستي داشتيم كه دانشجوي كشاورزي بود و گاهي به مسخره مي گفت كه ما كلي در مورد آب و هواي مرطوب و چگونگي كشت محصول در آن مي خوانيم چون آب و هواي كشور نويسنده‌ي فلان كتاب معتبر مرطوب است بعد سرمان را از دانشگاه مي آوريم بيرون مي بينيم ايران بيايان است!

6- من نمي دانم ما مدرك تحصيلي مي گيريم كه دقيقا با آن چه كار كنيم وقتي با درسي كه به ما مي دهند نمي توانيم مشكلات اطراف خودمان را حل كنيم. هاليوود مسلما براي فرهنگ ما فيلم نمي سازد. هيچ ايرادي هم نمي شود گرفت كه چرا طراح تست تشخيصbdd يا طراح آن شير دستشويي كه گفتم ما را در نظر نگرفته است.

باور كنيد اگر هر كس سعي كند مشكل خودش را حل كند همه چيز درست خواهد شد. اما حيف كه درسي كه ما مي خوانيم ترجمه‌ي آن چيزي است كه مشكلات ينگه‌ي دنيا را حل مي كند...

پاورقي1: هنوز هم مي شود به اين اميد كه امشب 90 دارد پاي تلوزيون نشست. 90 هم گرچه به اصطلاح ترجمه‌ي يك برنامه ي خارجي است اما حداقل عادل مترجم خوبي بوده كه توانسته نیاز فوتبال ما را با آنچه كه آن طرفي‌ها مي سازند تطبيق دهد.

پاورقي2:هنوز هم آپ درست حسابي نكردم! به كسي هم سر نزدم. دلم براي همه تنگ شده . براي قلم فرانسه. براي كاسني كه شبيه نامجو بود براي محسن و شعبونش(آيكون گريه‌ي بسيار!) به قول ايراني براي چلچراغ ميرزا و... (آيكون گريه‌ي خيلي زياد حتي بيش تر از بسيار!)

پاورقي3:نياز به مشورت دارم. اگر خود را آدم مناسبي مي دانيد و حوصله اش را هم داريد به من لطف بزرگي مي كنيد اگر آيديتان را داشته باشم.(يا يك چيزي به همين مضمون با جمله بندي بهتر!)

پاورقی۴: امروز همه مرا نا امید کردند. به امید گوش مفت دوست/معلمی که من قرار است فیلم بازش کنم مثل دختر خاله اش(!) واردکلاس شدم اما خوب گوش مفت نداشت! به امید اینکه احسان پیربرناش نازنین پس از شکست مفتضحانه ی استقلال چیزی در صورتک نوشته باشد روزنامه خریدم ولی چیزی ننوشته بود. حتی دوبار به امید اینک اس ام اس جدید داشته باشم به گوشی نگاه کردم اما خبری نبود...امیدوارم طبق عادت ۵شنبه های قبل پای ۹۰ خوابم نبرد!

پاورقی4: با تشکر از من ( یعنی خودم ) که غلط تایپی هاشو گرفت (گرفتم) .